در این میان فقط میماند مطبوعات معدود و مذهبی یا تالیف، ترجمه و نشر کتابهای اسلامی، با مراعات ضروری شرایط زمان و مکان! ... و به همین علل و دلایل بنده تشخیص داده بودم که باید از این مسیر وارد مرحله آگاهیبخشی عموم شد و البته اهالی منبر که روشناندیش بودند هم سهم خاص خود را در محدودهای خاص ایفا میکردند.
به هرحال بعدها روشن شد انتخاب این روش، نقش مثبت و تاثیرگذاری بین نسل جوان به ویژه دانشجویان داشته است. با توجه به تعدد نوبت چاپ و تیراژ کتابها و نشریات که نوعا بین سه تا پنجهزار نسخه در هر چاپ بود، میتوان به گستره نفوذ این قبیل نشریات در میان مردم پی برد که بیتردید همراه با آثار مثبتی بود.
شرکت در کنفرانسها و کنگرههای اسلامی در کشورهای اروپایی و اسلامی، از جمله پاکستان، مصر، الجزایر، عربستان، سوریه، قطر، ترکیه، لبنان، ایتالیا، انگلیس، آلمان و سوئیس، در کارنامه شما دیده میشود. چه میزان از این فعالیتها پیش از انقلاب صورت گرفت. آیا محدودیت خاصی از این بابت برای شما ایجاد شد؟
شرکت در کنفرانسها و سمینارهای بینالمللی، البته بعد دیگری از نوع فعالیت بنده بود. بخشی از این کنفرانسها که نوعا غیرسیاسی به مفهوم مصطلح آن زمان بود، در زمان رژیم سابق برگزار میشد. بنده هم به علت ارتباط فرهنگی با رهبری حرکتهای اسلامی سایر بلاد، به این کنفرانسها دعوت میشدم و رژیم هم در اوایل حساسیتی با این قبیل امور نداشت. ولی در یکی، دو مورد، برای دعوتی از عربستانسعودی و دعوتی از دبیرخانه کنفرانس صلح و اسلام در شوروی سابق توسط مفتی مسلمانان در مسکو اشکالتراشیهایی به وجود میآمد. پس از اقدام اداره گذرنامه و پیگیری من معلوم شد که ممنوعالخروج شدهام. در هر دو مورد با وساطت مرحوم آیتالله شریعتمداری توسط تیمسار صمد صمدیانپور، رییس کل شهربانی کشور -که همشهری ما بود- مشکل برطرف شد.
«رو انداختن» برای اینگونه وساطتها، برای نیروهای منتقد دشوار نبود؟
این قبیل وساطتها در دوران قبل، اقدام مرسومی از سوی مراجع قم، تهران و مشهد بود و مثلا در مورد شهید بهشتی وساطت آیتالله سید احمد خوانساری و آیتالله سید محمدهادی میلانی از مشهد، مشکل را برطرف کرد و ایشان برای اداره مرکز اسلامی هامبورگ، عازم آلمان شدند. اما حضور فعال در بیشتر این کنفرانسها در اروپا، بلاد عربی- اسلامی، پس از پیروزی انقلاب اسلامی بود که به عنوان نماینده حوزه علمیه قم و مدیر تنها مجله عربی قم -الهادی- در آنها شرکت کردم یا به عنوان نماینده امام (ره) در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی به آن دعوت میشدم. چند مورد هم به هنگام اقامت در ایتالیا -که پنج سال طول کشید- پیش آمد که بنده فعالانه در آن همایشها و کنفرانسها به ویژه در ایتالیا، الجزایر، سوئیس، انگلیس، ترکیه و آلمان حضور داشتم. در برخی از این سمینارها که دانشجویی بود، در انگلستان و آلمان به دعوت انجمنهای اسلامی شرکت کردم و سخنرانی داشتم که طبق اظهار دوستان اغلب با موفقیت همراه بود و تاثیر خاصی در بین جوانان داشت.
اساسا رویکرد رژیم پهلوی نسبت به فعالیتهای دینیای که در سطح بینالمللی برگزار میشد اما تقابل مستقیم با وضعیت شاه نداشت چه بود؟
رژیم پهلوی در مورد فعالیتهای اسلامی در سطح بینالمللی چون به ظاهر تقابلی با آن نداشت، حساسیت خاصی نشان نمیداد و اگر هم داشت، آن را اظهار نمیکرد. ولی فعالیتها را توسط ایادی و ماموران خود رصد میکرد. اگر تضاد حادی با رژیم نداشت، پس از مراجعت پیگیری نمیکرد ولی اسناد موجود در ساواک یا وزارت امورخارجه ـ که هماکنون در دسترس است ـ نشان میدهد که به نحوی مراقب اوضاع بودهاند که البته این امر در رابطه با بخش آشکار جلسات کنفرانسها بود. ولی از بخش پشتپرده آنها -که برقراری روابط حسنه با رهبران حرکتهای اسلامی بلاد دیگر بود ـ اطلاعی نداشتند و هیچنوع اشارهای به کیفیت و محتوای آنها در اسناد دیده نمیشود چون عوامل آنها در آن جلسات خصوصی حضور نداشتند.
از سال٣٢، با نشریاتی چون «مکتب اسلام» چاپ قم، مکتب تشیع، معارف جعفری، راه حق، ندای حق، وظیفه، مجموعه حکمت، نور دانش، آیین اسلام، مسلمین، آستان قدس، نسل نو، نسل جوان، استوار، پیکار اندیشه، مهد آزادی و... همکاری داشتید. با توجه به محدودیتها در فضای رسانهای، چقدر فضا برای کار در این حوزه فراهم بود؟
به طور طبیعی همکاری با این مجلهها و هفتهنامهها با توجه به شرایط موجود و مراعات «خطقرمز»ها انجام میگرفت. البته فضاسازی رسانهای در مطبوعات دینی هم محدود بود و همهچیز را به طور صریح و شفاف نمیشد مطرح کرد اما نسبت به چاپ مقالاتی مثلا در دفاع از انقلاب الجزایر، قیامهای مردم فلسطین، مبارزات مسلمانان آفریقا و آسیا علیه استعمارگران و مزدوران حاکم بر آن بلاد، خیلی حساسیت نشان نمیدادند و به همین دلیل، من مقالات زیادی در هفتهنامه «ندای حق» و «وظیفه» ـ هر دو چاپ تهران ـ و مجله «مجموعه حکمت» و «مکتب اسلام» درباره مسایل جهان اسلام به ویژه الجزایر، فلسطین و کشمیر با نام اصل یا نام مستعار نوشتم که پیگیری و تعقیب نشد. گرچه بعضی از آن مقالات بعدها مورد توجه ساواک قرار گرفت و در گزارشها به آن مقالات برای درک طرز فکر نویسنده اشارههایی شده است ولی در مجموع، مشکل خاصی با وجود محدودیتها به علت مراعات شرایط و مقتضیات، برای من ایجاد نشد.
از حدود نیمقرن پیش، حرکت اصلاحی دینی در قالب تقریب مذاهب از سوی شما دنبال شد. مکاتبات با علامه شیخ محمدتقی قمی - موسس دارالتقریب قاهره- گواه این سابقه بلند است. در این راستا، با اغلب حرکتهای اسلامی معاصر و رهبران آنها در سراسر جهان اسلام، ارتباط و پیوند نزدیکی داشتید. نسبت به علمای ایران، آیا دستهبندی خاصی از دید اندیشمندان مسلمان وجود داشت؟ (انقلابی و غیرانقلابی)
علمای حوزه علیمه قم، اصولا رابطه قابل ذکری با دانشمندان جهان اسلام نداشتند. درواقع جز چند نفر مانند امامموسی صدر، دیگران عملا اهتمامی به خارج از کشور نمیورزیدند و با علمای مصر -الازهر- هم روابط توسط آیتالله بروجردی، با اعزام مرحوم شیخ محمدتقی قمی و تاسیس دارالتقریب در قاهره آغاز شد و به وجود آمد که همین روابط ـ و بعد مکاتبات ـ باعث پیدایش اندیشه همکاری علمی بین علمای شیعه و الازهر در راستای ایجاد تقریب بین مذاهب و تدریس فقه مذاهب در مدارس دینی شد و چند کتاب مفید فقهی و تفسیری در مصر، به همت دارالتقریب به چاپ رسید که «المختصر النافع» در فقه و «مجمع البیان» در تفسیر، از جمله این منشورات بود که با مقدمه شیوخ معروف الازهر منتشر شد. این کتابها تاثیر گستردهای در محافل مذهبی جهان عرب و اسلام داشت زیرا اغلب علمای بلاد اسلامی فارغالتحصیلان الازهری بودند و از اقدامات آن استقبال میکردند و احترام خاصی برای «الازهر» قایل بودند.
البته به تدریج روابط توسعه یافت و حوزه نجف اشرف با توجه به شرایط و موقعیت مکانی و سابقه علمی هزارساله به میدان آمد و شخصیتهایی چون آیتالله شیخ محمدحسین کاشفالغطا، آیتالله شیخ عبدالکریم زنجانی، آیتالله سید هبهالدین شهرستانی با سفر به مصر، سوریه و بلاد دیگر عربی روابط را توسعه دادند و حتی علاوه بر علمای الازهر، با فرهیختگانی چون شهید سید قطب به تبادل آرا پرداخته و من در سفر اخیر به نجف اشرف در کتابخانه مرحوم کاشفالغطا، بعضی از کتابهای سید قطب را دیدم که سید با خط خود آنها را پشتنویسی کرده و به آیتالله کاشفالغطا اهدا کرده است.
البته در آن دوران دستهبندی مورد نظر نسبت به علما وجود نداشت زیرا اصولا مساله انقلابی یا غیرانقلابیبودن در محافل علمایی داخل و خارج، به آن معنا که در سیاست بود، مطرح نبود.
در این میان حرکت علمای روشناندیشی چون شهید آیتالله سید محمدباقر صدر یا علامه سید محمدحسین فضلالله یا علامه شیخمحمدرضا مظفر با پشتیبانی مرجعیت ـ به ویژه آیتالله سید محسن حکیم ـ در نجف، باعث توسعه روابط و تبادل فرهنگی بین آنان و علمای بلاد اسلامی شد.
علاوه بر حوزه نجف اشرف تاسیس حزب الدعوه الاسلامیه- فراگیرترین حزب شیعی در عراق- توسط رجال و علمای نجف اشرف، تاثیر بسزایی در توسعه ارتباط انقلابی میان مبارزان و علمای ما و علمای دیگر داشت که بحث درباره آن به فرصت دیگری نیاز دارد. در ایران نیز به تدریج در حوزه علمیه قم، اقدامات مرحوم آیتالله بروجردی نقش ویژهای در ایجاد روابط داشت. این روابط بعدها با سفر شیخ الازهر، دکترمحمد فحام به ایران و دیدار با مراجع قم و مشهد استمرار یافت.
مجموعه دیدگاههای اندیشمندان جهان اسلام یا مردم کشورهای دیگر نسبت به حکومت وقت ایران با توجه به نزدیکی شاه با سران اکثر کشورهای عربی و اسلامی چه بود؟
در بلاد سنی که اغلب یا همه علمای آنها وابسته به حکومتها بودند، دیدگاهها هماهنگ با سیاست روسای دولتها بود. در بلادی که اکثریت با شیعیان بود، مانند عراق، لبنان و... شاه به عنوان «شاه شیعه» چهره خاصی داشت، به ویژه که در داخل ایران هم قبل از آغاز نهضت اسلامی به رهبری امام خمینی (ره)، شاه اگر «ظلالله» نبود، طبق عرف مطرح در بین «عوامالناس» مطرود هم نبود و در مسایلی مانند مساله آذربایجان، پس از فرار پیشهوری و سقوط «حکومت دموقراطها» وقتی شاه به تبریز آمد، واقعا مورد استقبال مردم و بعضی از علما قرار گرفت. با اینکه او در آن ماجرا نقشی نداشت، تصور غالب این بود که اگر شاه نبود، آذربایجان به دامن وطن بازنمیگشت. این در حالی است که این تصور با واقعیتها فاصله داشت و ورود نیروهای ارتش به تبریز پس از آزادی آن توسط مردم انجام گرفت.
شما از سال١٣٣٢ با آیتالله کاشانی، آیتالله طالقانی و شهید نواب صفوی آشنا شدید. در آن مقطع به لزوم تغییر ماهوی در حکومت ایران رسیده بودید؟
بنده از همان آغاز زندگی اجتماعی ـ فرهنگی به ویژه پس از آشنایی با شخصیتهایی که شما نام بردید، به لزوم ایجاد یک نظام اسلامی اعتقاد داشتم و شاید تمام تلاشهای بنده به ویژه در نشر کتاب و ترجمه، در همین راستا بود. حتی در سال ١٣٣٤، یعنی پس از کودتای ٢٨مرداد، رسالهای تحت عنوان «اسلام و دموکراسی» در تهران توسط موسسه انتشاراتی «گلستان» منتشر کردم که در آن به طور شفاف و صریح خواستار تشکیل یک نظام اسلامی دموکراتیک شده بودم که متن این رساله پس از پیروزی انقلاب تکثیر شد و برادرمان آقای محمد بستهنگار، داماد آیتالله طالقانی، آن را در کتاب پرحجم و پرمحتوای «حقوق بشر در جهان امروز» نقل کرده است. البته برداشتهای شهید نواب صفوی از نوع حکومت اسلامی که حتی «وزارت دربار» هم برای آن درنظر گرفته شده بود، با برداشت بنده فرقهایی داشت که در رساله «اسلام و دموکراسی» به چگونگی آن اشاراتی شده است.
١٠سال بعد از آغاز فعالیت مبارزاتی شما، ماجرای فیضیه رخ میدهد. پیش از آن یعنی بعد از کودتای ٣٢ تا ٤٢ نیز دوران استحکام تدریجی دستگاه امنیتی پهلوی است. در این یک دهه چه فعالیتهایی داشتید؟
در دوره ١٠ساله پس از کودتا، ما همراه دیگر برادران و دوستان به فعالیتهای فرهنگی و اجتماعی خود، در حد توان و امکانات ادامه دادیم و علاوه بر ترجمه و نشر کتابهای شخصیتهایی چون سید قطب، مولانا، ابوالاعلی مودودی و محمد قطب و دیگران که تاثیر بسزایی در روشنگری نسل جوان به ویژه دانشجویان داشت، در فعالیتهای سیاسی روز، در نهضت مقاومت ملی و انجمنهای اسلامی و نهضت آزادی، حضور و شرکت داشتم. البته بدون آنکه عضو آن گروهها باشم یا به اصطلاح، «روابط سازمانی و تشکیلاتی» داشته باشم. طبعا شرح کامل داستان این دوران، نیاز به فرصت دیگری دارد.
دستگیری و تبعید شما که آخرین آن به «انارک» یزد به مدت سه سال بود، چه محدودیتهایی برای شما ایجاد میکرد؟
در دوران زندانیشدن که مکرر امّا اغلب مدتزمان هایشان کوتاه بود، به طور طبیعی هیچ نوع فعالیتی امکانپذیر نبود. اما در دوران تبعید، آن هم به «انارک» یزد که دهکوره دورافتادهای در وسط «کویر» بود، فعالیت خاصی جز تالیف و ترجمه نداشتم و یادم است که آیتالله ناصر مکارمشیرازی از مراجع فعلی قم، مشغول تکمیل و تفسیر رسالههای فقهی خود بود و بنده هم مشغول تکمیل ترجمه «امام علی، صدای عدالت انسانی» اثر نویسنده مرحوم «جورج جرداق» مسیحی بودم که در پنج جلد و بیش از 1٥٠٠ صفحه، به تدریج انتشار یافت. البته دوران تبعید ما هم که محکومیت سه ساله بود، با آغاز حرکتهای انقلابی مردم بود و توسط خود ما- تبعیدشدگان- لغو شد و پس از چند ماه که انارک بودیم، بدون مجوز قانونی! به «قم» برگشتیم که در گزارشهای ساواک، چگونگی آن آمده است. البته تبعید که یکی از ابزارهای سرکوب رژیم بود، در عمل، نتیجه معکوس داشت و تبعیدشدگان که بالغ بر ١٢٠ نفر بودند در مناطقی که حضور یافته بودند به نشر اندیشههای امام (ره) و انقلابیون و ضرورت تغییر و ساقطشدن رژیم پرداختند که تاثیر زیادی در پیروزی نهضت داشت.
استاد سيدهادی خسروشاهی، آيت الله پسنديده، آيت الله ناصر مكارم شيرازی - تبعيدگاه انارك (1357)
خاطره کمتر گفته شدهای از زندان و تبعید و افرادی که با آنان همبند یا همتبعیدی بودید را بیان بفرمایید.
در تبعیدگاه «انارک» نخست همه در یک منزل! – که مدرسه متروکه سه، چهار اتاقه بود- اسکان یافته بودیم. بعد آیتالله مکارمشیرازی و حجتالاسلام سید احمد کلانتری (واعظ) و شیخ عباس ضیغمی (واعظ) با آمدن همسرانشان به منازل دیگر انتقال یافتند. بنده هم خواستم اتاقی پیدا کنم و بروم اما آیتالله پسندیده، برادر بزرگ و بزرگوار امامخمینی (ره) که ٩٠ساله بود، مانع شدند و گفتند: اینجا اتاق اضافی هست و شما هم تنها هستید، همینجا بمانید و من هم اطاعت کردم و در آن منزل ماندم.
آیتالله پسندیده انسان وارسته و زاهدمنش، با اخلاقی نیکو، پذیرای میهمانان بودند که همهروزه از قم و دیگر شهرهای ایران، برای دیدار تبعیدیها به انارک میآمدند. مرحوم شهید آیتالله صدوقی به علت نزدیکی انارک به یزد، هر هفته میآمدند و همیشه هم یک وانت مملو از نان، آب، میوه و خوراکی میآوردند. چون در انارک، به طور واقعی هیچچیز مناسبی برای ادامه زندگی وجود نداشت و البته گروه تبعیدیها، نیازی به همه آن مواد نداشتند و ما مختصری را برمیداشتیم و بقیه را بین روستاییان که فاقد ابتداییترین لوازم زندگی بودند، تقسیم میکردیم؛ یعنی خود روستاییان میآمدند دم درِ همیشه باز مدرسه! و من میوهها و لوازم دیگر را بین آنها توزیع میکردم و البته آیتالله صدوقی هم عمدتا مواد را زیاد میآورد تا بین آنان تقسیم شود.
شهید آیتالله صدوقی یک یخچال و یک کولر هم آورده بودند که اگر آنها نبود، در حرارت ٥٠ درجهای کویری، با ریزگردهای همیشگی نمیشد نفس کشید... .
آیتالله پسندیده از لحاظ سیاسی به اصطلاح ما «مصدقی» بود و اغلب روزها خاطراتی از دوران پیشین برای حقیر نقل میکرد و به آقای دکتر مصدق که میرسید، قصهها همواره با تعریف و تمجید همراه بود. عجب آنکه بنده در این زمینه در نقطه مقابل قرار داشتم و اعمال دکتر مصدق را عامل شکست نهضت ملی ایران میدانستم. چراکه آقای مصدق با حذف مرحوم آیتالله کاشانی و شهید نوابصفوی، که با فتوا و جهاد آنان روی کار آمده بود، باعث دوری اغلب جریانهای مذهبی و اکثر علما از خود شد و در نهایت، کشور به سرنوشتی دچار شد که همگی شاهد آن بودیم. آیتالله کاشانی در روزنامههای وابسته به «جبهه ملی» عامل انگلیس! نام گرفت. شهید نوابصفوی به اتهام تخریب یک مشروبفروشی در شمال کشور، در دوران قبل از حکومت آقایان به زندان افکنده شد و ٢٣ ماه تمام در زندان وزیر کشور جناب آقای امیر علایی باقی ماند و روحانیت نیز مقابل این رفتار، نسبت به دولت بدبین یا بیاعتنا شدند و نتیجه نهایی، پیروزی کودتا بود.
شادروان خلیل ملکی که از هواداران سرسخت دکتر مصدق بود، در خاطرات خود مینویسد که من به دکتر گفتم این راه که شما در پیش گرفتهاید، به جهنمستان میرود، ولی ما همراه شما میمانیم. اما ماها، همراه نماندیم و عناد و خودمحوری و قانونشکنی و لجبازیهای دولت مانند قانونشکنی و لجبازیهای بعضیها در دولت نهم و دهم باعث درد و رنج و تاملات جسمی و روحی مردم و دوری علما و مردم متشرع از دولت شد. بنده در آن روزها با احترام کامل در مقابل تعریفهای آیتالله پسندیده، به شدت از جبهه ملی و دکتر مصدق انتقاد میکردم و ایشان با بردباری حرفهای مرا گوش میکردند یا با تبسمی ملیح، پاسخ میدادند که البته پاسخها، نوعا مورد قبول حقیر نبود. معذالک آیتالله پسندیده در تمام مدت اقامت در انارک- و بعدها در قم و تهران – همانند فرزندشان با من برخورد کرد و هیچواکنش منفیای در قبال بینش سیاسی من از خود نشان نداد.
البته آیتالله پسندیده را پس از دو، سه ماه به علت بیماری شدید ناشی از آب و هوای انارک به «خمین» انتقال دادند و ما هم با آغاز بهار آزادی و استقلال، خود به قم منتقل شدیم و به فعالیتهای همهجانبه خود ادامه دادیم و در آغاز پیروزی، بنده، کلانتری شماره یک قم را که در چهارراه ارم قرار داشت، خلعسلاح و ماموران آن را مرخص کردم که داستانی طولانی دارد.