سيدجمال، اصلاح طلب بود و انقلابي
در قرن نوزدهم ميلادي، هنگامي كه اروپا شاهد تحولات سريع و چشمگير ناشي از صنعتي شدن بود، ايران و ديگر كشورهاي اسلامي همچنان در خواب غفلت بودند. آناني كه با مظاهر پيشرفت تمدن غرب آشنا بودند، اين عقبماندگي را كاملاً احساس ميكردند و لاجرم در جستوجوي راه چارهاي ميگشتند، بلكه تا حدودي از اين فاصله كاسته شود. از سويي آنها كشور خود را آبستن مسائلي عميقتر ميديدند كه ريشه در استعمار داشت. در اين شرايط كه سلطنت عثماني رو به زوال بود و تزلزل سياسي، كارآمدي آن را از بين ميبرد و وقتي شاهان قاجار در ايران با ناآگاهي تمام از اوضاع زمانه به جاي واكنش صحيح و معقول نسبت به دسيسههاي استعمار به فكر حرمسراهاي خويش بودند، مرداني چون «سيدجمالالدين اسدآبادي» از وضعيت نابسامان و بغرنج مسلمانان جهان به ستوه آمدند و فرياد احياي فكر ديني، وحدت و بازگشت به قرآن را سردادند. سيدجمال هم از آن چهرههاي تاثيرگذار تاريخ است كه ردپايش را در بسياري از تحولات ايران و جهان اسلام ميتوان يافت. در گفتوگو با حجت الاسلام والمسلمین سيدهادي خسروشاهي به بررسي زندگي و آراي او پرداختهايم كه ميخوانيد.( روزنامه اعتماد ملی - حامد فرجي )
***
افكار سيد در زمان خويش داراي تازگي منحصر بهفردي است، بهطوريكه شايد بتوان گفت ديدگاه او نسبت به بسياري از مسائل همچون توسعهيافتگي، وحدت مسلمين، جايگاه قرآن و... بسيار قابل تأملتر از همقطاران اوست. با اين مقدمه، به نظر شما آنچه سيدجمال را در عرصه انديشه و نظر از ديگر انديشمندان اسلامي حتي در عصر حاضر متمايز ميكند، چيست؟
سيدجمالالدين حسيني، بهدنبال تحقيق و بررسي عملي و ميداني، در درون جوامع مسلمين و شناخت عيني مشكلات و دردهاي اين جوامع، انديشهها و برنامههاي جديدي را مطرح ساخت؛ در رابطه با ضرورت بازگشت به اصول قرآن و سيره «سلف صالح»، همگام با پيشرفتهاي زمان و لزوم آموزش علوم و فنون جديد و وجوب وحدت مسلمين در همه زمينههاي سياسي، اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي، براي درمان ريشهاي مشكلات... اين انديشهها از يك قرن و نيم پيش تاكنون موجب پيدايش حركتهاي انقلابي يا اصلاحي در بسياري از سرزمينهاي اسلامي و در ميان مسلمانان شده است. بهنظر من نوانديشي ديني همراه با تمسك به اصول اساسي ديني، بهاضافه توجه به مسأله زمان و مكان و ضرورت باز بودن باب اجتهاد و سپس مبارزه خستگيناپذير و پيگيري بيوقفه اين آرمانها كه در طول زندگي سيد شاهد آن هستيم «وجه تمايز» اصلي سيد در عرصه انديشه و نظر است. يعني شناخت دقيق مشكلات، كار كارشناسي براي رفع آنها و اقدام جدي و دائمي در راستاي تحقق هدف، وجوه تمايز سيد را در مقابل ديگر مصلحان اجتماعي و سياسي، بهخوبي روشن ميسازد.
سيد چنين نبود كه از لحاظ تئوري، انديشهاي را در جامعه مطرح سازد و بعد خود به استراحت بپردازد! و يا فقط از مردم و ديگران بخواهد كه در اين راه گام بردارند! بلكه خود در همه جا، عليرغم همه فشارها، تهديدها، تبعيدها، اتهامات و ناملايمات، پيشگام اجراي طرح و كليددار حركت بود.
ايجاد حركت نخستين در مصر، تبعيد از مصر به هند، نهضت فرهنگي در شبهقاره هند، همگام با نهضت سياسي ضداستعماري و تبعيد از آن ديار، شركت در قيام مسلحانه مردم افغانستان عليه نيروهاي اشغالگر انگليس، مبارزه منطقي با ديكتاتوري شاه قجري ايران و سپس اخراج از ايران، آغاز افشاگري عليه رژيم سلطنتي قجري در عراق و دعوت مراجع عظام به خلع شاه از سلطنت، همزمان كوشش براي صدور فتواي تحريم تنباكو و لغو قرارداد رژي، يا تبعيد به فرانسه و تشكيل جمعيتي سياسي و اصلاحطلب در پاريس و نشر مجله «العروةالوثقي» و آنگاه تبعيد به لندن و تأسيس مجله «ضياءالخافقين» براي افشاي معاندين و تبعيد به استانبول و روشنگري وي در آن سامان و دعوت سلطان عثماني براي ايجاد وحدت اسلامي و سپس كينهورزي دكانداران مذهبي! و در رأس آنها شيخ حسن فهمي - شيخالاسلام دربار عثماني!ـ و باز تبعيد و آوارگي و... همه و همه نشان ميدهد كه سيد لحظهاي در زندگي خود، آرام نبود و همه ناملايمات و سختيها و آوارگيها را در راستاي تحقق اهداف خود، پذيرا بود و هرگز دست از مبارزه با مفاسد و مفسدين، برنميداشت و در اين ميدان، آنچه براي او مطرح نبود، مقام و ثروت و زن و فرزند بود. و بيشك كسي كه دل به اين زخارف دنيوي نبندد، ميتواند كارهاي ناشدني را انجام دهد و اگر هم خود در حال حيات، شاهد تحقق هدف و به پيروزي رسيدن نباشد، نسل تربيتشده او اين پيروزي را شاهد خواهند بود. به هر حال سيدجمالالدين حسيني، علاوهبر اينكه صاحب انديشه و طرح بود خود نيز در اين راه صادقانه ميكوشيد و همين مميزات باعث شد كه سيد حتي در عصر حاضر نيز نسبت به اصلاحگران و انديشمندان معاصر، برتريها و وجوه تمايز بسياري داشته باشد.
در مصاحبهاي با يكي از نشريات علمي - فلسفي گفته بوديد احياگري سيد داراي دو ويژگي برجسته است؛ 1)بازگشت به قرآن، 2)انفتاح باب اجتهاد. مراد شما از اين دو ويژگي چه بوده؟
دو نكته مورد اشاره يعني بازگشت به «قرآن» و باز بودن باب «اجتهاد» درواقع دو اصل اساسي در انديشه همه احياگران و مصلحان اجتماعي بوده است. ويژگي اين دو اصل در اين نكته نهفته است كه قرآن مجيد، بهعنوان يك سند قطعي مورد پذيرش پيروان همه مذاهب اسلامي، ميتواند عامل تأثيرگذار در احيا يا تجديد حيات مسلمانان و دور شدن آنان از پرتگاه سقوط و انحطاط باشد و اين ويژگي خاص قرآن است و منابع ديگر چون غير وحياني هستند اغلب مورد اختلافند و اصحاب همه مذاهب اسلامي به همه آنها تمسك و استناد نميجويند. اما در مورد اهميت اجتهاد از ديدگاه سيد، در كتاب «خاطرات» تهيه و تنظيم يكي از شاگردان سيد به نام «مخزومي پاشا» نكاتي آمده كه قابل توجه است. سيد بهعنوان يك مصلح اجتماعي و يك احياگر و نوانديش ديني به خوبي ميدانست كه با توجه به پيشرفتهاي جوامع بشري، نيازهاي جديد و گوناگون انسان معاصر را نميتوان بدون تكيه بر اجتهاد برطرف ساخت. بهعبارت ديگر، «مسائل مستحدثه» در زمينههاي مختلف زندگي بشر، اعم از اجتماعي، سياسي، اقتصادي، فرهنگي، نظامي، اخلاقي و... نياز به پاسخ دارد و بايد ديدگاه اسلامي، بهمثابه يك ايدئولوژي فراگير و هميشگي، در اين زمينهها روشن شود... و چون همه مسائل و مشكلات و اموري كه بشر امروزي با آنها روبهرو است، در گذشته وجود نداشته، پس يافتن راهحل براي مشكلات جديد نياز به «اجتهاد» دارد تا ضمن عدم خروج از دايره و چارچوب كليات مباني اسلامي، راهحلهاي منطقي و صحيح نيز براي اداره جامعه ارائه شود. ترديدي نيست كه بدون باز بودن باب اجتهاد و محصور ماندن در مسائل قديمي و بدون ارائه رهيافتهاي مناسب و پاسخگو، نميتوان همگام با زمان پيش رفت و در عين حال از لغزش و دوري از اصول، در امان ماند! پس ويژگي قرآن در اصالت و پذيرش آن توسط اصحاب همه مذاهب اسلامي است و ويژگي اجتهاد در ارزش و موقعيت آن در ارائه رهنمودهاي جديد براي اداره امور گوناگون يك جامعه سالم اسلامي است و سيد جمالالدين به دنبال هر دو امر بود.
تاثير سيد را بر نهضتهاي نوظهور اهل سنت چگونه ارزيابي ميكنيد؟
اگر بگوييم كه تأثيرگذاري سيد در پيدايش حركتها و نهضتهاي اسلامي در ميان برادران اهل سنت كمتر از تأثيرگذاري آن در دنياي تشيع نبوده - و نيست - سخني به گزاف نگفتهايم و اين دلايل مختلفي دارد از جمله اينكه سيد براي پيشبرد اهداف آرماني خود و نفوذ در عمق جوامع اهل سنت - تا مرحله تدريس در الازهر و تربيت شاگرداني چون شيخ محمد عبده در مصر - خود را «افغاني» معرفي كرد بدون آنكه درباره مذهب خود، سخني به صراحت بگويد! ترديدي نيست كه اگر سيد اعلام ميكرد كه يك ايراني و اسدآبادي و شيعه است، نميتوانست در بلاد عربي و اسلامي غيرشيعي و در ميان اهل سنت نفوذ و تأثيري داشته باشد. پس راه منطقي و اصولي از ديدگاه سيد آن بوده كه به «ظواهر» نپردازد و تنها به «هدف» فكر كند و امضاهاي متعدد و گوناگون او، در نوشتهها و نامهها هم در همين رابطه است. علاوهبر اين، سيد اصولاً «جهان وطني» فكر ميكرد، لذا در نامهها و آثار خود از اسامي و امضاهاي متعدد ازجمله الحسيني، الافغاني، الاسدآبادي، السعدآبادي، الاستانبولي، الرومي، الطوسي، الكابلي و... استفاده كرده است و راز پيشرفت و نفوذ و تأثير سيد هم در همين نكته - استفاده از تاكتيكهاي مناسب - نهفته است. متأسفانه ما در عصر خود شاهد و ناظر هستيم كه در كشورهاي عربي و اسلامي غيرشيعي، بهويژه پس از پيروزي انقلاب اسلامي، دكانداران حرفهاي مذاهب، برخوردهاي مغرضانه و دشمنانهاي با شيعه داشتهاند و اخيراً هم افسانه «شيعههراسي» را مطرح كردهاند تا آنجا كه شخصيتي چون شيخ يوسف القرضاوي كه به اعتدال و انصاف معروف بود و يا فرهيختهاي مانند دكتر احمدالطيب، رئيس دانشگاه الازهر، از خطر «تبشير شيعي!» در بلاد عربي اظهار نگراني ميكنند و در اين راستا، متأسفانه از انصاف و اعتدال خارج شده و تهمتهاي پيشينيان را از نو تجديد كرده و تكرار ميكنند. به هر حال بنابر آنچه اينجانب در مصر، تركيه و بلاد ديگر عربي و اسلامي شاهد بودهام، تأثير و نقش سيد در پيدايش و استمرار نهضتهاي اسلامي بسيار چشمگير است تا آنجا كه شهيد شيخ حسنالبنا، مؤسس و مرشد حركت «اخوان المسلمين» در كتاب خاطرات خود «مذكره الدعوه و الداعيه» حركت خود را استمرار حركت سيد و عبده مينامد! و هنوز هم سالانه، دهها كتاب و صدها مقاله در تحليل افكار و انديشههاي سيد، در مصر و بلاد عربي ديگر، تأليف و منتشر ميشود كه نشاندهنده عمق تأثير معنوي او در دنياي اهل سنت است.
سيد چه نگاهي نسبت به روحانيت شيعه داشته؟ چرا او خود در يكي از مصاحبههايش براي نهاد روحانيت شيعه نسبت به نهاد روحانيت اهل سنت ارجحيت قائل ميشود؟
همانطور كه اشاره شد، سيد بنا بر مصالح برتر، هرگز نميخواسته وارد اختلاف عقيدتي شيعه و سني شود و به همين دليل او در تعليقات خود بر كتاب معروف كلامي «شرح عقايد عضديه» هنگام تدريس آن در الازهر، وقتي به مساله امامت و معاد جسماني و... ميرسد، به تعليقات خود به «علت خستگي»! پايان ميدهد. اما اين روش در آن بلاد، به مفهوم گرايش وي به «تسنن» نيست و انتخاب اين روش هم هرگز باعث نشد كه او روابط حسنه خود را با روحانيت و مرجعيت شيعه قطع كند، بلكه او از اين رابطه، مثلاً در موضوع لغو قرارداد استعماري رژيم و صدور فتواي تحريم تنباكو، حداكثر استفاده را ميبرد و ملاقات يا نامهنويسي سيد به ميرزاي شيرازي و ديگر «حجج اسلام» ـ كه در نامههايش اسامي آنها هست - نشان ميدهد كه سيد روابط خوبي با علما و روحانيت شيعه در عراق و ايران داشته، همانطور كه با علماي اهل سنت در مصر و تركيه داشته است. و باز از همين شناخت و رابطه است كه سيدجمالالدين در يك مصاحبه مطبوعاتي با روزنامه انگليسي «پالمال گازته» (Pall mall Gazatt ) چاپ لندن - مورخ دسامبر 1891م - به صراحت ميگويد كه چون استبداد عامل اصلي فساد و تباهي است و متأسفانه اين نوع حكومت در ميان اهل سنت نهادينه شده است، لذا اميد اصلاح در آن بلاد كمتر است، اما در شيعه، يكي از اصول اساسي آن است كه هر نوع حكومتي غيرقانوني و هر نوع سلطان و حاكمي غاصب است، پس چون علماي شيعه، وابستگي به حكومتها ندارند و سلاطين را «اوليالامر» نميدانند،امكان پيشرفت اصلاحات در اين قبيل بلاد، بيشتر است. در اينجا بيمناسبت نيست اشاره كنم كه سيد در كتاب «تاريخ الافغان» خود، فصلي درباره آداب و رسوم شيعيان افغانستان دارد، بدون آنكه نشان دهد كه خود از شيعيان است و يا در مقاله «المهديه» كه بحثي درباره تاريخ مهدويت در اسلام است، وقتي مهدويت از ديدگاه شيعه را مطرح ميكند، موضوع را تحت عنوان «عقيده شيعيان درباره مهدي موعود» مطرح ميسازد. به هر حال، بدون ترديد در آن زمان با مراعات نكردن اين قبيل تحفظات، نميشد در قلب عالم اهل سنت به فعاليت پرداخت و در الازهر تدريس كرد. براي نمونه اشاره كنم كه هماكنون و در عصر«گفتوگوي اديان!» كه متأسفانه شيخالازهر هم در آن شركت ميكند و بهنظر من اين مجالس گفتوگو، پوششي براي شركت دادن خاخامهاي اسرائيلي در اين گفتوگوها است (نمونه اجلاس قاهره و نيويورك)!، هنوز نشر كتابهاي مربوط به شيعه و حتي تاريخ تشيع ممنوع است و تبليغ تشيع در مصر، نوعي جرم محسوب ميشود. و اين البته اختصاص به مصر ندارد، بلكه در عربستان سعودي، سودان، تونس و كشورهاي عربي حوزه خليج فارس هم وضع بر همين منوال است. با اين توضيح، ميتوان منطقي بودن تاكتيك سيد را پذيرفت.
سيره عملي سيد ما را سردرگم ميكند؟ در جايي او در نامه تاريخياش به ميرزاي شيرازي و علماي شيعه، ميخواهد ايشان با استفاده از جايگاه خويش عليه ناصرالدينشاه برآشوبند و از طرفي ديگر او دائماً به فكر اصلاح وضع دولتهاي اسلامي در مقايسه با كشورهاي اروپايي بوده است. در نهايت امر، سيد اصلاحطلب است يا انقلابي؟
موضعگيريهاي سيد درباره مسائل، با توجه به نتايج مثبت و يا منفي بهدست آمده در بعضي كشورها بود. مثلاً در ايران نخست به ناصرالدينشاه نامه مينويسد و از او «دو گوش شنوا» ميخواهد تا بگويد كه مملكت نياز به قانون دارد، ولي چون به همين «جرم!» محترمانه! از ميهن خود اخراج ميشود، سيد موضع ديگري را انتخاب ميكند و به مبارزه ادامه ميدهد تا آنكه سرانجام خواستار عزل شاه ميگردد. پس سيد هم اصلاحطلب بود و هم انقلابي و اين شرايط زمان و مكان بود كه تصميمگيري يا عملكرد سيد را تغيير ميداد و البته اين به آن معني نيست كه سيد فردي معصوم و به دور از اشتباه بوده، نه! او هم مانند همه ابناي بشر، دچار اشتباه و خطا ميشد و نميتوان همه مواضع اشخاص را، بهطور مطلق مورد پذيرش قرار داد. اما بايد توجه داشت كه در عصر ما نيز نمونه روشني از اين موضعگيريها، توسط امام خميني (قدسسره) اتخاذ شده است. ايشان در نخستين نامه خطاب به شاه، نخستوزير وقت را مورد انتقاد قرار دادند و اينكه لايحه انجمنهاي ايالتي و ولايتي بايد اصلاح يا لغو شود و حتي در سخنراني معروف مدرسه فيضيه هم باز با زبان نصيحت با شاه سخن گفتند... اما وقتي كه ديدند شاه اصلاحپذير نيست، خواستار بركناري او شدند و با توجه به موقعيت و مرجعيت ايشان - كه سيدجمالالدين فاقد آن بود - و بيداري مردم اين زمان، امام خميني (قدسسره) در حركت خود و رهبري انقلاب موفق شدند و بدين ترتيب ميتوان گفت كه امام خميني (قدسسره) هم اصلاحطلب بودند و هم انقلابي و همواره، مانند سيدجمالالدين در فكر مردم و اصلاح امور ايران و كشورهاي اسلامي ديگر بودند. حتي بالاتر از اين، به گفته حاج احمدآقا - در مجله «حضور» نشريه مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام - در دورانهاي پيشين، امام با شاه ملاقات هم داشته است كه البته بعضيها ميگويند اين ملاقات براي ابلاغ پيام آيتالله بروجردي به شاه بوده است. يا شهيد نواب صفوي كه موضع او نسبت به شاه كاملاً روشن است و در كتاب «برنامه فداييان اسلام» صريحاً او را غاصب و خائن مينامد، براي نجات جان جواني كه در تبريز محكوم به اعدام شده بود و شهيد نواب صفوي فكر ميكرده كه او بيگناه است، به ملاقات شاه رفت و جان آن جوان را نجات داد، اما وقتي از كاخ شاه بيرون آمد و خبرنگاران از او پرسيدند كه اين شرفيابي شما به حضور شاه چه نتيجهاي داشت؟ پاسخ داد: من شرفياب نشدم، شاه به حضور من شرفياب شد و به هر حال اين قبيل اقدامات و روشها، بستگي به مصلحت عليائي دارد كه انسان مسوول آن را تشخيص ميدهد، بدون آنكه مشروعيتي براي آن شخص يا رژيم قائل شود.
سيد هميشه طبق سيره خويش با امراي دولتهاي اسلامي باب گفتوگو را باز ميكرد و در پروژه وحدت اسلامي خويش معتقد به دفع افسد به فاسد بود. خود او در اواخر عمرش در بابعالي و تحت نظارت دولت عثماني بر اين عمل خود انتقاد ميكند كه بهجاي توجه به جايگاه مردم راه ديگري را برگزيده. نظر شما در اين باره چيست؟ آيا اوضاع و احوال زمان سيد جمال ميتواند اين رفتار او را توجيه كند؟
سيد با توجه به قدرت و سلطه مطلق حكومتها در ميان مردم و آگاهي از اين نكته كه بدون موافقت آنها، امكان هيچگونه فعاليت مثبتي در ميان مردم وجود ندارد، بيشتر در بلادي كه از اهل سنت بودند، با سلاطين و حكام باب گفتوگو را باز ميكرد و پس از جلب اطمينان و موافقت آنها، به ميان علما و مردم ميرفت... اما در بلادي كه اكثريت شيعه بودند - مانند ايران و عراق - نيازي به اين امر احساس نميكرد بلكه بهموازات مذاكره با حكام، با علماي عظام نيز ارتباط داشت چراكه به خوبي آگاه بود كه در اين بلاد، نفوذ و قدرت اصلي در اختيار سلاطين نيست،بلكه اين علما و مراجع ديني هستند كه ميتوانند در ايجاد تغيير و تحول، نقش اساسي را بهعهده بگيرند. به هر حال اصولاً بايد گفت كه سيد با توجه به شرايط زمان و مكان، اقدام ميكرد و البته سرانجام هم وقتي كه به دعوت و اصرار شيخالاسلام عثماني و سلطان عبدالحميد، به استانبول رفت، در آنجا متوجه توطئه آنها كه محصور ساختن سيد بود، گرديد و آن آخرين نامه را از بابعالي به دوستان ايراني خود نوشت و درواقع هشداري بود بر همگان، كه نبايد به وعده و وعيد حكام، اعتماد كنند! و از سوي ديگر ميدانيم كه ميزان درك اجتماعي و شعور سياسي، بيداري و آگاهي مردم آن دوران، در مرحلهاي نبود كه بتوان فقط بر ملتها تكيه كرد. به همين دليل همانطور كه قبلاً هم اشاره شد، سيد از روشهاي مختلف، در كشورهاي مختلف استفاده ميكرد و بهنظر ميرسيد كه اين موضوع با توجه به مسأله «زمان و مكان» قابل توجيه است.
اگر بپذيريم سيد به دنبال محدود ساختن قدرت شاه ايران بوده و در اين راه از هيچ عملي دريغ نكرده، آيا براي سيدجمال ميتوان نقشي در انقلاب مشروطه لحاظ كرد؟
سيد خواستار «قانون» و حكومت «قانون» بود و اين موضوع درواقع براي محدود ساختن سلطه غيرمشروع شاه بود. سيد علاوهبر گفتوگوي مستقيم با خود ناصرالدين شاه و امينالسلطان و ديگر اطرافيان و وابستگان، همزمان در خانه امينالضرب و بعد در شهرري- حضرت عبدالعظيم- به آگاهيبخشي و بيدارسازي مردم پرداخت و در گزارشهاي گزمههاي رژيم آمده است كه او گروهي از افراد مسألهدار! را دور خود جمع ميكند و از شاه و بيقانوني در مملكت انتقاد ميكند و براي همين هم بود كه اين بار سيد را بهطور بيشرمانه و وحشيانهاي در حرم حضرت عبدالعظيم دستگير و در شرايط سخت زمستاني، او را از طريق قم، از ايران اخراج كردند و درواقع سيد در همان دوران اقامت خود در ايران بذرهاي نخستين نهضت مشروطيت را كه قانونگرايي بود، پاشيد ولي تا اين بذر جوانه بزند و رشد كند و ثمر بدهد، بيترديد نيازمند زمان بود.
مرحوم استاد سيد محمد محيط طباطبايي، مورخ و محقق معروف تاريخ معاصر ايران، در مقالهاي تحت عنوان «چگونگي پيدايش مشروطه در ايران» به مسأله تاريخي برخوردها ميان روحانيون برجسته و رجال ديواني، كه از دوران صفويه در ايران آغاز شده بود ميپردازد و مينويسد:... «نميتوان مطلب را بدون ذكر سيدجمالالدين اسدآبادي و ميزان تأثيري كه در اين مبارزه دو مكتب روحاني و ديواني بخشيد؛ باقي گذارد و بايد پذيرفت و گفت كه مسافرت سه ماهه او در سال 1303 قمري به تهران و برخورداري از آزادي معاشرت با همه طبقات بالا و پايين جامعه، در برانگيختن روحيه خاموش و بيدار ساختن احساسات خفته طبقات مردم، بهويژه جامعه روحاني اثري فوقالعاده داشت.
پيروزي ميرزا محمدحسن شيرازي، ميرزاحسن آشتياني از داخل و خارج كشور در قضيه تنباكوي عصر ناصري- كه با نامهها و اقدامات سيدجمالالدين آغاز شد و به ثمر رسيد- مظفرالدين شاه را در آغاز سلطنت خود وادار به استقرار رابطه نيكو با فقها ساخت و در تهران و شهرستانها همچون نجف و كربلا رجال معتبري در حوزه مذهب شناخته شدند كه اگر از حيث تقوي و فضيلت به پايه سلف صالح خود نميرسيدند، ولي از حيث قدرت نفوذ در مرحلهاي عالي قرار گرفته بودند.
رجال سياسي وقت ميكوشيدند اختلافي كه در اواخر عهد ناصري ميان فقهاي بنام كشور توليد شده بود، تبديل به سازش و اتحاد نشود و از عتبات عاليات تا مركز و ولايات، همه جا دو دسته مختلف از روحانيون را در برابر خود داشته باشند كه يك دسته موافق در برابر دسته مخالف از تأثير عمل مخالفتآميز آنها جلوگيري كنند»...!
استاد محيط در پايان اين بحث خود ميافزايد: ...« در اين برخورد ميان دو جناح مكتب ديني و ديواني، براي نهضت مشروطه مجال مناسبي پديد آمد و جريان امر از درخواست اجراي احكام شرعي و تأسيس عدالتخانه تا تقاضاي تأسيس مجلس شوراي ملي و شركت وكلاي ملت در امور مملكت، كمتر از يك سال فاصله زماني پيدا نكرد...» و سپس توضيح ميدهد؛ در اثر اين فداكاريها پس از مبارزه ايزدي و ديواني، سرانجام مكتب سياسي جديد كه بايد آن را «مكتب مشروطه» ناميد به وجود آمد...»
پس بدين ترتيب بايد پذيرفت كه سيدجمالالدين در پيدايش مكتب مشروطه و در آن مبارزه ايزدي و اهريمني، نقش خود را ايفا كرده بود. استاد محيط باز در مقالات تحليلي ديگري تحت عنوان «استبداد» و «نقش سيد در سقوط استبداد» و «سهم سيد در نضهت مشروطه» به نقش و سهم سيد در پيدايش نهضت مشروطه هم اشاره ميكند و در مقاله اخير خود مينويسد: ...« سيد از رفتاري كه با او شده بود نامهاي سخت به شاه نوشت و به بست حضرت عبدالعظيم پناه برد و سه ماه در آنجا ميزيست و در آنجا رفتوآمدهاي نهفته در پيش او، افزوده شد و سيد مردم را علناً بر ضد شاه و امتيازات و خودسريهاي امينالسلطان برميانگيخت. علماي دين به سعي سيدجمالالدين در قضيه مشروطه عامل سياسي نهضت به حساب ميآمدند. سيد علما را وارد گود سياست خارجي و داخلي ايران كرد. علما از تنباكو به بعد تا آغاز نهضت مشروطه اتحاد كلمهاي داشتند كه نظير نداشت. اين آمادگي علما را براي شركت در امور سياست داخلي و خارجي (پس از شكست قفقاز در زمان فتحعلي شاه) بايد نتيجه مساعي سيدجمالالدين و درس شهامت و آزادگي دانست كه او در تهران به همگي داد و بعد از مدت چند سال با مكاتبه و ارتباط آن را آبياري كرد. اگر سهم اشخاص در تأسيس حكومت مشروطه طبقهبندي شود سهم سيدجمالالدين از نظر آماده كردن زمينه و شكستن سد ملاحظات، در درجه اول است. اگر سد نشكسته بود، ممكن نبود بدان سهولت و سرعت مظفرالدين شاه ناگزير از تسليم شود. سيداسدالله خرقاني كه سيد را در حرم حضرت عبدالعظيم ملاقات كرده بود ميگفت روح سيدجمالالدين بر محضر مرحوم خراساني در دفاع از مشروطه پرتو ميافكند.» اين بخشي از نظريه استاد محيط طباطبايي در مورد نقش سيد در نهضت مشروطه است و من مجموعه مقالات استاد را درباره سيد جمعآوري كردهام كه بارها تحت عنوان «سيدجمالالدين و بيداري مشرقزمين» چاپ شده است. علاقهمندان ميتوانند به آن رجوع كنند.
اگر نقشي براي سيد در مشروطه قائل شويم، فكر او را به كدام طيف از علماي مشروطه نزديك ميدانيد؛ 1) گروهي از علما چون ميرزاي نائيني و آخوند خراساني. 2) محقق يزدي صاحب عروةالوثقي و شيخ فضلالله نوري.
انديشه سيد بدون شك به طيف علمايي چون ميرزاينائيني و آخوند خراساني- كه البته از لحاظ زماني متقدم بر آنها بود- نزديكتر بود و اصولاً به نظر من، ديدگاه اين طيف با آن طيف، تفاوت ماهوي نداشت و «مشروطه مشروعه» بيترديد مورد خواست طيف مقابل هم بود، اما در اجرا و تطبيق اختلافاتي به وجود آمد كه متأسفانه دشمنان از آن سوءاستفاده كرده و علاوهبر اعدام شهيد آيتالله شيخ فضلالله نوري، اصل مشروطيت را با تماميت آن به سرقت بردند و ناگهان عينالدولهها نتيجه قيام و انقلاب علما مردم را صاحب شدند كه داستان آن طولاني است.
بنيادگرایان اسلامي چه در زمان سيد و چه امروز شعار احياي اصول اساسي اسلام و بازگشت به قرآن را سر ميدهند. فرق فارق ميان سيد و ايشان در چيست؟
ادعاي احياي اصول اساسي اسلام توسط اصولگرايان پيشين و امروزين با توجه به نوع عملكردها قابل بررسي و ارزيابي است.
بازگشت به روش «سلف صالح» كه امروزه مورد ادعاي بنيادگراني چون طالبان و وهابيان است، با بازگشتي كه سيدجمالالدين و ديگر احياگران واقعي خواستار آن بودند و هستند تفاوت ماهوي دارد.
احياي اصول اساسي اسلام، هرگز با تكفير ديگران و بريدن سر دگرانديشان! سازگار نيست و آنچه در گذشته دور از سوي وهابيان آلسعود و امروز توسط دستپروردگان آنها چون طالبان و القاعده انجام ميشود، تضادي آشكار با اصول اساسي اسلام دارد و اين روش هرگز بازگشت به سيره «سلف صالح» نيست. سيدجمالالدين و شاگردان او چون شيخمحمد عبده يا رهروان پس از آنها، مانند شهيد شيخ حسنالبنا و ديگران، خواستار نوع واقعي بازگشت به اسلام بودند. قانونگرايي، آزاديهاي عمومي، عدالت اجتماعي و اقتصادي، همزيستي مسالمتآميز بين پيروان مذاهب اسلامي، محترم شمردن عقايد ديگران كه همگي در «اصول» باور يكسان دارند و... مفهوم واقعي احياي اصول اساسي اسلام است و اين برداشت تعيينشده مرز بين دو نوع ادعاي اصولگرايي است. بيترديد عقل نميپذيرد كه بتوان تكفير، تخريب، تحجر، ارتجاع، جمود، باقي ماندن در افكار قرون وسطايي و بالاخره دور نگه داشتن مردم از استفاده از مواهب زندگي، كه خداوند براي بشر آفريده و بهرهگيري از آنها را از «مومنان» خواسته است، بازگشت به سيره سلف صالح و «احياگري» ناميد بلكه اين نوع تفكر قرون وسطايي، نوعي «ويرانگري» و «اسلامزدايي» است. در قرآن كريم بهطور صريح و شفاف آمده است كه زيورها و آرايشها و نعمتهاي پاكيزه براي بندگان او و كساني است كه ايمان آوردهاند: «قل من حرم زينه الله التي اخرج لعباده و الطيبات من الرزق قل هي للذين آمنوا فيالحياه الدنيا.» پس دوري جستن از نعمتها و زينتهايي كه خداوند آنها را براي مردم باايمان خلق كرده است، دور شدن از روش خدايي و كفران نعمت الهي است. بنابراين بازگشت به سيره سلف صالح، ترك دنيا و كوهنشيني و هجرت به غارها كه گروه سلفي «التكفير و الحجره» در مصر، بهعنوان اصل اساسي! سلفيگري آن را تبليغ ميكرد، هماهنگ و مطابق با آموزههاي قرآني و سيره سلف صالح نيست.
اتهامات گوناگوني درباره سيدجمالالدين مطرح است كه گاهي در عصر ما هم به نشر آن اتهامات دامن زده ميشود: موطن سيد، مذهب سيد، روش سياسي سيد و مقام علمي سيد از مواردي است كه گاهي شبهاتي در اطراف آنها مطرح ميشود، اگر توضيح مختصري هم در اين زمينه داده شود، سپاسگزار ميشويم.
نخست بايد توجه داشت كه اغلب اين اتهامات در زمان خود سيد از سوي حاكميتهاي ارتجاعي خديويها و سلطان عبدالحميدها و ناصرالدين شاهها و قلم به مزدان آن زمان، جعل و پخش شد و متأسفانه با شهادت مظلومانه سيد در «يلديز سرايي» استانبول، امكان دفاع از خود سيد سلب شد. پس از او هم مخالفان انديشههاي سيد بر دامنه آنها افزودند و آنچه را براي سركوب رهبري نهضتهاي اصلاحي و اسلامي ضروري بود، مطرح ساختند تا بلكه بتوانند ريشه حركتها را خشك نمايند. ميتوان اشاره كرد كه در عصر ما هم شايعات و تهمتهاي ناجوانمردانهاي توسط امپرياليسم خبري و دشمنان شناختهشده اسلام، عليه امام خميني (قدسسره) رهبر انقلاب اسلامي و سپس مسوولان برجسته كنوني نظام پخش شد كه در تاريخ سابقه ندارد...؟
و هماكنون هم مخالفان ايراني به اصطلاح اپوزيسيون غربنشين، براي امرار معاش و چند روز زندگي بيشتر، حاضر شدهاند در جعل اين نوع اتهامات بين خود مسابقه بگذارند و در ماهوارههاي متعددي كه سيا و موساد در اختيار آنها قرار داده است، هر روز شايعهاي را عليه مسوولان نظام منتشر سازند و متأسفانه در داخل كشور نيز، دگرانديشان سياسي به جاي مبارزه اصولي و منطقي، از همان شيوه زشت و غيرمشروع سياهنمايي سياستپيشگان غربي، استفاده ميكنند كه از چگونگي آن همگان آگاهيم.
متأسفانه بعضي از بزرگان و اساتيد رشته فقه و فلسفه نيز، بدون تحقيق و بررسي دقيق، در عمل در دام اين فتنهها عليه سيدجمالالدين الحسيني افتادند و همان اتهامات را با تعبيراتي خاص تكرار كردند كه - باز متاسفانه- اين اتهامات چندي پيش در يكي از نشريات معروف منتشر شد و عليرغم ادعاي آزاديخواهي و احترام به نظرات ديگران - و اين قبيل افسانهها-! حاضر نشدند كه توضيحات منطقي و مستند اينجانب را در پاسخ آن ادعاهاي بيپايه و واهي، منتشر سازند.
من با همه احترامي كه براي آن بزرگواران قائلم بايد بگويم كه خروج از دايره تخصص- مثلا فقه يا فلسفه هگليسم-! و دخالت و حتي داوري در مسائلي كه آنها نيز نيازمند تحقيق و مطالعه و بررسي هستند، روا نيست.
اگر اجتهاد در فقه، نياز به مقدماتي دارد و يا شناخت فلسفه غرب آشناييهايي را در زمينه فلسفه ميطلبد، بيترديد مسائل تاريخي و سياسي نيز به مقدمات و مطالعات و شناختهاي دقيق و عميقي نياز دارد كه بدون داشتن آنها هرگونه اجتهادي! در اين زمينه غيرمقبول خواهد بود.
اين بزرگواران گفته بودند كه سيد بلاوطن، متهم به سنيگري، مرتبط با سياست انگليس! و بيسواد بوده كه حتي نميتوانسته «پاي درس آخوند خراساني بنشيند»! بيشك همه اين اتهامات ناشي از بياطلاعي است و اي كاش اين كسان، از دخالت و داوري در موضوعي كه با ابتداييترين لوازم آن آشنايي ندارند، خودداري ميكردند.
سيد بلاوطن نبود. او از ايران و اسدآباد، همدان برخاسته بود... اهداي نسخهاي از «تفسير صافي» شيعي، به پدر خود، سيدصفدر در اسدآباد، با پشتنويسي به خط سيد نشان ميدهد كه او هم اسدآبادي بوده و هم شيعه وگرنه چگونه ميتوان باور كرد يك فرد غيرايراني و سني، تفسير شيعي را به پدر خود در اسدآباد همدان اهدا كند؟ البته قبلاً اشاره كرديم كه سيد از لحاظ فكري، جهانوطني بود و در چارچوب تنگ و تاريك محدوده جغرافيايي خود را زنداني نكرده بود، ولي اين به مفهوم بلاوطن بودن نيست، بلكه نشان از باور او به آموزههاي جهانشمول اسلامي است.
برادر ديگري كه خود ميگويد هنوز در درك و ارزيابي فلسفه غرب و هگليسم دچار اشكال! است و خود را هنوز مسلط بر اين رشته نميداند، چگونه ميتواند ادعا كند كه سيد با «اندك سواد!» نميتوانسته پاي درس آخوندخراساني بنشيند؟
بلي، سيد نميتوانست در پاي درس آخوند خراساني حاضر شود، چون در آن زمان زنده نبود ولي همين سيد را شخصيتهاي برجستهاي چون شيخ آقابزرگ تهراني، علامه سيدمحسن امينعاملي و دهها انسان محقق و مورخ و فرهيخته ديگر، از شاگردان مبارز شيخ مرتضي انصاري ميدانند و بديهي است كسي را كه بتواند در درس شيخ اعظم، در نجف شركت كند، نميتوان با «اندكسواد» ناميد.
در مورد معلومات سيد و يا «اندكسواد!» داشتن وي نقل قول ديگري از يكي از مورخان عصر قجري شايد كافي باشد. مرحوم ناظمالاسلام كرماني در «تاريخ بيداري ايرانيان» درباره مباحثه علمي سيد با شيخ محمد حسن شريعتمدار و ميرزا ابوالحسن جلوه، از مشاهير علماي دوره قاجار، چنين مينويسد: ...« مرحوم شيخ محمد حسن شريعتمدار خواست كه با سيد مباحثه علمي كند، ولي از عهدهاش برنيامد و مغلوب شد. شيخ مدعي شد كه سيد خلط مبحث كرده است! ولي سيدجمالالدين كسي نبود كه در مباحثه بيانصافي كند و شايد هيبت سيد شيخ را مبهوت كرده است...! مرحوم ميرزا ابوالحسن جلوه هم طرف مذاكره با سيد شد ولي مغلوب او گرديد...» آيا با اندك سواد ميتوان با دو شخصيت علمي و فلسفي معروف عصر قجري، به مباحثه نشست و هر دو را «مغلوب» كرد؟
از تهمت ارتباط سيد با انگليس نيز با نگاهي كوتاه به زندگي و مبارزه سيد و سپس آوارگي و دربهدري و تبعيد دائمي او از همه سرزمينهايي كه زير سلطه امپرياليسم پير انگليس بودند، به وضوح ميتوان فهميد كه سيد به چه مفهومي و تا چه حدي! با انگليس ارتباط داشته است. البته بايد گفت كه ارتباط سياسي با انگليس يا هر كشور ديگري يك ضرورت اصلي براي هر سياستمدار هشيار و آگاه است و گفتوگو با آنها نيز يك فرصت اساسي در راه هدف... و اصولاً ارتباط با دشمن براي شناخت اهداف واقعي او و سپس گفتوگو با آن، يك ديپلماسي عقلاني است وگرنه نشستن و گپ زدن و چاي خوردن با دوستان كه «گعده» است! و نميتوان آن را كار سياسي ناميد.
من چون پاسخ اين دوستان محترم را به تفصيل نوشتهام ولي متأسفانه آن نشريه چندين ماه تمام، متن آن را نگه داشت و به بهانههاي واهي به نشر آن نپرداخت تا متوقف شد و من اميدوارم كه روزي در نشريهاي منتشر شود كه به نظرم پاسخ همه سوالات شما و ديگر عزيزان نيز خواهد بود. در پايان اين گفتوگو در مورد ايراني و شيعه بودن سيد، سندي را ميآورم كه براي هر فرد اهل منطق، قانعكننده خواهد بود. سيدجمالالدين در گوشه چپ صفحه اول كتاب تفسير صافي كه نسخه اصلي آن در كتابخانه مجلس شوراي اسلامي نگهداري ميشود و كپي آن را مرحوم «صفاتالله جمالي» نوه خواهري سيد، در ديداري كه با او در سال 1340 در اسدآباد همدان داشتم، به اينجانب اهدا كرده است چنين مينويسد: «اين يك مجلد تفسير صافي را روانه خدمت والد مكرم معظم، ذوالفضائل جناب آقاي سيدصفدر سلمهالله نمودم كه انشاءالله الرحمن اين بنده خود را از دعاي خير فراموش نكند. صحيح، جمالالدين الحسيني السعدآبادي.»
و مرحوم سيدهادي اسدآبادي، عمهزاده سيد كه در تاريخ 1304 هـ به هنگام اقامت سيد در تهران آن كتاب را تحويل گرفته كه به پدر سيد بدهد در مقابل دستخط سيد چنين مينويسد: «بلي اين كتاب مستطاب را مرحوم سيدجمالالدين جهت مرحوم آقاسيد صفدر والد خود فرستاد و خود اين اقل خلقه حامل كتاب بودم از دارالخلافه تهران آوردم...
و انا العاصي محمدهادي الحسيني السعدآبادي. كتبت ذلك في شهر رمضان المبارك 1324 هجري قمري»