مقدمه: روژهگارودی، اندیشمند و فیلسوف فرانسوی، مبارز پس از 96 سال زندگی همراه با تلاش و كوشش و مبارزه و فعالیت سیاسی، فرهنگی، اجتماعی، سرانجام در روز چهارشنبه 24 خرداد 91 در محل زندگی خود ـ پاریس ـ درگذشت؛ اما در واكنش به این خبر، روشنفكران و اندیشمندان غربی، به بزرگداشت او نپرداختند، بلكه در مطبوعات وابسته نیز، به علت موضع انسانی او در قبال مسئله فلسطین و تشكیك تاریخی و مستند در افسانه هولوكاست كه به خاطر آن حتی در مهد آزادی(!) به پرداخت جریمه و یك سال زندان محكوم شد، موضوع با بایكوت خبری كامل روبرو گردید. عامل اصلی این امر علاوه بر موضعگیریهای سیاسی وی كه روزگاری عضو كمیته مركزی حزب كمونیست فرانسه و ایدئولوگ معروف حزب بود و مدتی هم عضو مجلس سنای آن كشور شد و تا مرحله نامزدی ریاست جمهوری فرانسه هم پیشرفت و دهها كتاب و اثر تحقیقی علمی، فلسفی، سیاسی و اجتماعی و صدها مقاله اقتصادی و سیاسی از خود به یادگار گذاشته است و در واقع یك شخصیت معروف جهانی بود، اسلامگرایی او بود؛ یعنی علتالعلل سكوت غرب در قبال درگذشت وی، رویگردانی او از افسانههای كلیسا و ماركسیسم و گرویدن به اسلام به عنوان تنها راه رهایی ملتها و نجات بشریت از مفاسد تمدن منحط غربی بود.
گارودی در كتابها و مقالات خود با شفافیت تمام، حقایق را در همه این زمینهها، بیان میكرد و همواره به زندگان هشدار میداد كه: بشریت در كلیت خود، در معرض خطر جدی انحطاط همهجانبه و سقوط قطعی اخلاقی و معنوی قرار دارد و كلیسا و احزاب چپ و راست غربی، هرگز نمیتوانند آن را از این ورطة هولناك نجات دهند، بلكه این تنها اسلام است كه میتواند با اجرای وعدههایی كه داده است، راهنمای انسان به سوی سعادت و خوشبختی واقعی باشد. او كتاب «میراث سوم، وعدههای اسلام» و «اسلام در حیات ما زندگی میكند» و «اسلام در قرن21» را در همین راستا تألیف و منتشر ساخته است.
گارودی پس از تحقیقات و مطالعات بسیار، و آشنایی با مفاهیم و متون و فلسفه اسلامی سرانجام به اسلام گروید و طبق گفته خود، در انتخاب این روش و مكتب، مدیون اندیشهها و افكار عرفانی مولوی و ابنعربی است و فلسفه سهروردی و ملاصدرا مددكار و پشتیبان نیرومندی در شناخت وی از حقیقت جهان هستی و پذیرش اسلام بود.در این یادواره، با مراجعه به یادداشتها و مقالات موجود در بین اوراق، به ذكر خاطراتی چند از چند دیدار با وی در الجزایر و فرانسه و ایران می پردازم. سیدهادی خسروشاهی
استاد سیدهادی خسروشاهی و روژه گارودی در سیزدهمین کنفرانس اندیشه اسلامی در شهر تامنراست - الجزایر، سال 1355
آشنایی در الجزایر
در سال 1355 آقای «مولود قاسم نایت بلقاسم» كه یكی از مجاهدان برجسته و رزمندگان معروف بر ضد اشغالگران فرانسوی بود و سمت وزیر امور مذهبی الجزایر را داشت، از این جانب دعوت كرد كه در كنفرانس «بررسی اندیشه اسلامی» در الجزایر شركت كنم. كنفرانس بینالمللی «فلسفی الفكر الاسلامی» همه ساله با حضور دهها نفر از شخصیتها و علمای برجسته جهان اسلام و غرب در یكی از استانهای آن كشور برگزار میشد و علاوه بر بیش از هزار نفر از دانشجویان الجزایری، مردم عادی آن استانها هم میتوانستند در جلسات كنفرانس شركت كنند. سیزدهمین كنفرانس در سال 1355 در شهر «تامنراست» برگزار میشد. این شهر در صحرای جنوبی كشور، قرار دارد.
آن سال استاد مجتهد شبستری به عنوان مدیر مركز اسلامی هامبورگ و پروفسور روژه گارودی از فرانسه، از جمله شخصیتهایی بودند كه در این كنفرانس حضور داشتند. دیدار با گارودی، ماركسیست معروف فرانسوی كه دارای آثار سیاسی و اجتماعی بسیاری بود، فرصت مغتنمی بود كه با او آشنایی بیشتری داشته باشم. در آن تاریخ، وی از عضویت كمیته مركزی حزب كمونیست فرانسه بركنار و سپس از حزب «اخراج» شده بود و البته میدانیم كه در منطق سازمانها و احزاب توتالیتر، فرد آزادانه میتواند به عضویت حزب دربیاید، اما جدا شدن او فقط با «اخراج» امكانپذیر است تا مفهوم آزادی انسان در اندیشه این نوع احزاب و سازمانها روشن گردد!
گارودی در صحبتهای خود كه یكی از برادران الجزایری ترجمهاش میكرد، گفت كه: «مطالعاتی درباره ادیان و مذاهب مختلف به ویژه اسلام دارم كه ادامه دارد تا به جمعبندی و نتیجه منطقی برای انتخاب راه صحیح برسم؛ یعنی به طور كلی بگویم كه من علاوه بر مذاهب و ادیان بزرگ و فرقههای مختلف مسیحیت، در آیین مزدیسنا، هندوئیسم و بودایی تحقیق كردهام و متأسفانه كمال مطلوب یك انسان كامل را در آنها نیافتهام؛ اما ارزشهای برجسته دین اسلام را در سطح متعالی احساس كردم...»
هنگامی كه گارودی این حرفها را در «تامنراست» بیان میكرد، هنوز «مسلمان» نشده بود و در مقام پژوهشگر و فیلسوف، به دنبال یافتن حقیقت بود و شاید یكی از علل شركتش در كنفرانس اندیشه اسلامی، همین نكته بود.
در دیدارهای مكرر، در طول یك هفتهای كه جلسات كنفرانس صبح و عصر ادامه داشت، سخنان دیگری در زمینههای دیگر، به ویژه ماركسیسم و احزاب سیاسی ـ كه او دیگر به آنها اعتقادی نداشت ـ به عنوان «تاریخ» مطرح شد كه پاسخهای گارودی اغلب فیلسوفانه و تئوریك بود. او در واقع ایدئولوگ ماركسیست بود و همچنان قوت بیان و استدلال خود را در توضیح مطالب مطرح شده، حفظ كرده بود.
متأسفانه بیانات او به زبان فرانسوی بود و لهجه عربی ترجمه الجزایری هم بر سختی فهم مطالب میافزود كه باید گفت بخش عمده مباحث مطرح شده، به نتیجه مطلوب نمیرسید. استاد شبستری هم در یكی دو ملاقات حضور داشت و طبق معمول ترجیح میداد كه هوشمندانه گوش دهد و خیلی سخن نگوید به ویژه اگر مطلب، مورد پسند و موافق عقیدهاش نباشد.
اشاره كردم كه جلسات كنفرانس اندیشه اسلامی، هر سال در یكی از استانهای الجزایر برگزار میشد تا مردم منطقه و استان، با شخصیتهای اسلامی و غیر اسلامی و افكار آنان آشنا شوند. سیزدهمین كنفرانس اندیشه اسلامی از هفتم تا شانزدهم شوال1399/ سپتامبر1979 در دورترین استان یا منطقه الجزایر، در شهر «تامنراست» برگزار شد كه در طول كل هفته، شخصیتهای برجسته شصت سخنرانی ایراد كردند. در این كنفرانس بیش از 600 دانشجوی دختر و پسر نیز حضور داشتند و سخنرانیها بیشتر درباره فعالیت افریقائیان در گذشته و نقش آنان در آستانه قرن پانزدهم هجری بود. یكی از سخنرانان هم «روژهگارودی» بود.
تامنراست یا «تامنفست» در دو هزار كیلومتری جنوب الجزائر، در منطقه كوهستانی «هقار» قرار دارد و از جنوبشرقی هم مرز كشور «مالی» است و از جنوب غربی، در كنار «نیجر» قرار دارد. این استان بهرغم كمی جمعیت با مساحتی بالغ بر 557 هزار كیلومترمربع، بزرگترین استان كشور محسوب میشود و به علت قدمت تاریخی كه تمدن آن به پنجهزار سال قبل از تمدن فراعنه برمیگردد، دارای موقعیت جغرافیایی خاص و از لحاظ تاریخی به سبب آثار و نقاشیهای هزاران ساله در سنگهای كوههای سر به فلك كشیده، مورد توجه گردشگران خارجی است. و به هنگام فتوحات اسلامی، مركز تجمع نیروهای اسلامی و فاطمیها و اشراف و مرابطین بود و ... در عصر ما شاهد نبردها و مقاومتهای دلیرانه مردمی بر ضد اشغالگران خارجی بوده كه از آن جمله انقلابهای ذغامشه، تدمیاست، تیث در تاریخ معاصر الجزائر، مصر، مقاومت و آخرین نبردها، به رهبری شیخ عامود، آغاز شد كه تا پیروزی جهاد الجزائری و بیرون راندن نیروهای فرانسوی (1962م) ادامه یافت.
انتخاب این منطقه برای برگزاری سیزدهمین كنفرانس اندیشه اسلامی، برای شناساندن اهمیت تاریخی ـ جهادی آن به میهمانان مسلمان و غیرمسلمان شركتكننده در كنفرانس بود و در دو سه برنامه خاص، شركتكنندگان به بازدید مناطق ویژه این منطقه پرداختند. در «تامنراست» پس از صرف شام كه نوعاً اساتید در یك قهوهخانه سنتی ـ عربی جمع شده و چای یا قهوه تلخ میخوردند و بعضیها هم قلیان (یا به قول آنها «ششّه») میكشیدند و بعضیها هم مثل بنده و استاد شبستری كه اهل هیچكدام نبودیم، به گپزنی (یا به قول آنها «دردشه») میپرداختیم.
در ارتش اشغالگر فرانسه
شبی در كنار روژه گارودی بودیم كه قصه عجیبی را نقل كرد كه خلاصهاش چنین بود: من بخشی از دوره خدمت سربازیام را در الجزایر سپری كردهام و سابقه آشنایی كامل با مردم و مجاهدان این سرزمین دارم كه هرگز فراموش نمیكنم. من در نبردهای اشغالگر ارتش فرانسه در الجزایر، در گردان رزمی نبودم و اتفاقا روزی از قافله عقب ماندم و به دست رزمندگان الجزائری اسیر شدم. مرا به نزد فرمانده مجاهدان در كوهستان بردند. فرمانده وقتی فهمید كه سربازی از اشغالگران هستم، به جوانی دستور داد كه: «این اشغالگر را در پشت كوه، به جزای خیانتش به میهن ما و كشتار مجاهدان برسان!» حكم صادر شده بود. دادگاه صحرائی هم استیناف و وكیل مدافع ندارد! سرباز مجاهد مرا با فشار تفنگ خود جلو انداخت و خود پشت سرم آمد... چارهای جز تسلیم نداشتم؛ چون نه سلاحی در دستم بود و نه اصلاً دستهایم باز بود كه بتوانم عكسالعملی نشان بدهم. كمی كه از انظار دور شدیم، در پشت تپهای، آن مجاهد مسلمان جوان گفت: «تو چرا به جنگ ما آمدهای؟» گفتم«من اصلاً سلاح ندارم و جزو گروههای رزمی نیستم.» پرسید: «عجب! تو سلاح حمل نمیكردی؟» گفتم: «نه، هرگز.» جوان به فكر فرورفت و لحظهای بعدگفت: «چرا باید سرباز بیسلاح را كه به زور به این منطقه آوردهاند، اعدام كنیم؟» در این هنگام چاقوی بزرگی درآورد و جلو آمد. فكر كردم میخواهد مرا با آن خنجر بكشد؛ ولی او وقتی به نزد من رسید، طناب دستهایم را پاره كرد و گفت:«تو آزادی، اما از میهن ما برو بیرون!» بعد مرا از منطقه تفتیش مجاهدان عبور داد و من به سرعت از آن محل گریختم.
گارودی گفت: من همانجا فكر كردم كه این اقدام یك انگیزه درونی و معنوی میخواهد، وگرنه چرا یك جوان رزمنده كه هر روزه شاهد كشتار هممیهنان خود به دست سربازان اشغالگر است، اسیری را برخلاف دستور فرماندهاش، رها میسازند و به او كمك میكند كه از آن منطقه دور شود؟
گارودی سالها بعد و پس از پذیرفتن و اعلام رسمی مسلمانی، گفت: «این حادثه همیشه مرا به خود مشغول نموده بود و یكی از علل اصلی تمایل من به تحقیق درباره اسلام، اقدام آن جوان بود و سرانجام به این نتیجه رسیدم كه آن رزمنده تنها با الهام از باور دینی و اخلاق اسلامی یك اسیر بیسلاح را آزاد كرد و بیتردید این حادثه تأثیر خاصی درگرایش من به تحقیق درباره اصول اسلام و پذیرفتن آنها به عنوان مذهب واقعی من، داشت.»
از راست: روژه گارودی، استاد محمد مجتهدی شبستری، استاد سیدهادی خسروشاهی، مولود قاسم (وزیر امور مذهبی الجزایر)، در بازدید از مناطق مجاهدین الجزایری در دوران نبرد با اشغالگران فرانسوی ... (آخرین نفر: مرحوم پروفسور عبدالکریم سایتو؛ مسئول مرکز اسلامی ژاپن دیده می شود)
دیدار در پاریس
بعد از پیروزی انقلاب، در سفری به پاریس و دیدار با دانشجویان مسلمان عرب و ایرانی و ملاقات با احمد بن بلا، به سراغ روژه گارودی رفتم كه در جنوب پاریس در یك منزل متعارف زندگی میكرد. اتاق ملاقاتش مملو از كتاب بود و من از وصول كتابهایی كه از ایران برایش فرستاده بودم، پرسیدم كه با «مرسی بوكو» وصول آنها را اعلام نمود و از میانشان ترجمه انگلیسی كتاب «اصل الشیعه و اصولها» ی مرحوم آیتالله كاشفالغطا را كه به ضمیمه تعدادی كتاب دیگر برایش فرستاده بودم، نشان داد و گفت: «این كتاب اهدایی شما، مرا با تاریخ و عقاید تشیع آشنا ساخت. من بیشتر از منابع اهل سنت استفاده كردهام؛ ولی این كتاب راهگشا بود كه با منابع تشیع نیز آشنا شوم...»
وی گفت با حضور در مركز اسلامی ژنو كه توسط برادر عزیز، دكتر سعید رمضان ـ داماد شهید شیخ حسن البنا ـ اداره میشد، اسلام را به عنوان مذهب جدید خود انتخاب كرده است و احساس آرامش و راحتی مینمود.
گارودی گفت: میدانید كه من نخست مسیحی بودم، بعد ماركسیست شدم و سپس ادیان گوناگونی را مورد بررسی قرار دادم و در نهایت به این نتیجه رسیدم كه دین اسلام جامعتر و كاملتر است و یك دین جهانی است كه در آن مبارزه با استعمار و احتكار و ربا و فساد یك اصل اساسی است و مفهوم واقعی «جهاد» این نوع فعالیتهاست و این بود كه به لطف خدا، اسلام را پذیرفتم.
او در این دیدار به درخواست ما شرح كوتاهی از زندگی و تحولات فكری اش را بیان داشت و سپس به معرفی بعضی از كتابهایی كه منتشر ساخته بود، پرداخت و در مورد زندگی و گرههای فكری و سیاسی خود گفت:
ـ پدر و مادر من اعتقادی به مذهب نداشتند؛ اما من در نوجوانی به مسیحیت پروتستان ایمان آوردم و مسیح را به عنوان پیامبر قبول داشتم. در دانشگاه رشته فلسفه را دنبال كردم. در سال 1940 نازیها مرا به عنوان اسیر جنگی دستگیر و به یكی از زندانهای الجزایر فرستادند كه تقریباً دو سال ونیم در زندان و یا بازداشتگاه اسیران جنگی بودم.
پس از آزادی هم مدتی در الجزایر باقی ماندم و با ادبیات عربی و مفاهیم اسلامی آشنایی پیدا كردم؛ اما مسلمان نشدم. بعدها كه به فرانسه برگشتم، به مطالعات خود درباره اسلام و گرایشهای معنوی در آن، به ویژه عرفان ادامه دادم و در این راستا علاقه خاصی به مولوی و ابنعربی پیدا كردم و این امر باعث شد كه با فلسفه اشراق بیشتر آشنا شوم و فلاسفه ایرانی ـ از جمله سهروردی و ملاصدراـ مرا رهنمون شدند و در واقع من اسلامگرایی خود را مدیون آنها میدانم؛ چون آرامشی كه در عرفان اسلامی به انسان دست میدهد، در هیچ یك از مكتبهای مذهبی دیگر احساس نمیشود...
در این دیدار همسر فلسطینی وی «سلما» در پاریس بود. او بعدها كه گارودی در «قرطبه» یك مركز فرهنگی ـ اسلامی تأسیس كرد، به آنجا رفت و بیشتر در «قرطبه» زندگی میكرد و البته خود گارودی هم برای اداره امور آن، هر سال چندین بار به اسپانیا ـ قرطبه ـ سفر میكرد.
در پایان این دیدار، گارودی یكی دو جلد از كتابهای جدیدش را به من اهدا نمود و خیلی علاقهمند بود كه آثارش به فارسی هم ترجمه شود و ما هم وعده دادیم كه توسط دوستان ارجمند در ایران به این امر بپردازیم و خوشبختانه خود این برادران، بعدها چندین كتاب وی را به فارسی ترجمه و منتشر ساختند.
آخرین دیدار در ایران
روژه گارودی چندین بار به ایران آمد. یك بار هم به دعوت «مجمع تقریب بین مذاهب اسلامی» برای شركت در كنفرانس بزرگداشت سیدجمالالدین حسینی اسدآبادی كه در سال 1375 برگزار شد، به تهران آمد و سخنرانی جالبی درباره شخصیت سید و پیام اصلی وی ایراد نمود كه مورد توجه شخصیتهای حاضر در جلسه قرار گرفت. قبل از آنكه خلاصهای از بیانات وی در این كنفرانس را نقل كنم، بیمناسبت نیست كه به یك خاطره جانبی، اشارهای بشود:
قبل از آغاز رسمی جلسه افتتاحیه كنفرانس توسط آیتالله هاشمی رفسنجانی ـ ریاستجمهوری وقت ـ گارودی با ایشان دیدار كرد و طی آن، سخن از ضرورت ترجمه آثارش به زبانهای دیگر به میان آمد. آقای هاشمی پرسید: «چرا اقدام نمیشود؟» من گفتم: «البته ایشان اگر بودجهای داشته باشند، حتماً اقدام میكند.» گارودی گفت: «برای ترجمه به چند زبان زنده، مبلغی حدود پنجاه هزار دلار كافی است كه توسط ناشران فرانسوی میتوان به این كار اقدام نمود.» و آقای هاشمی به ایشان وعده داد كه این بودجه را تأمین كنند و به یكی از دوستان مسئول حاضر در جلسه دستور دادند كه اقدام شود...
بعد از سخنرانی آقای هاشمی و بیانات كوتاه آقای واعظزاده، دومین سخنران كنفرانس، روژه گارودی بود و او طی سخنانی به بررسی شخصیت جمالالدین و اندیشههای او پرداخت و اظهار داشت: صد سال پس از درگذشت سید جمال، مسألة چشمگیر، انطباق پیام وی با واقعیتهای كنونی است، به ویژه در دو مبحث اساسی كه عبارتند از: 1ـ انحطاط تمدن غرب؛ 2ـ ایجاد «مدرنیته یا نوگرایی» كه اسلامی باشد نه غربی. جمالالدین نه تنها نگرشی را كه «نوگرایی و تجدد» را همان «غربگرایی» میپندارد، نادرست دانست و آن را طرد كرد، بلكه بازگشت مجدد به گذشته خویش را نیز نمیپذیرد. جز تقلید از غرب و یا تقلید از گذشته، راههای دیگری هم وجود دارد.
راه غربی به بنبست میانجامد. شیوه اسلامی هم نباید فقط به رسوم پیشین بسنده كند و به تكرار اندیشههای قانوندانهای بزرگی بپردازد كه مشكلات عصر خود را هم حل نكردهاند. ما باید از روش كسانی تقلید كنیم كه عبارت است از وضع قوانین بر اساس قواعد و اصولی جاودانه و عالمگیر: «شریعت»، به گونهای كه بتوان آنها را در هر برهه از تاریخ به اجرا درآورد.
برای ایجاد یك «نوگرایی» كه برگرفته از نوگرایی غربی نباشد، جمالالدین پیشنهاد میكند به اسلام زنده بازگردیم تا بدینطریق و بر اساس اصول جهانی و ازلی «شریعت» یك «فقه» زنده ایجاد شود. به همین دلیل است كه من معتقدم كه جمالالدین تنها بیداركننده اسلام نبود، بلكه تمامی تودههای محروم جهان را نیز هشیار كرد. او طلایهدار انقلاب شما ایرانیان بود، انقلابی كه هدفش تنها تغییر یك رژیم سیاسی، یا یك نظام اجتماعی ناعادلانه نبود، بلكه علیه یك تمدن منحط بود؛ تمدن ورشكسته غرب كه مشكلش، نبودن عوامل انسانی و حضور خداست. تمدنی كه تحت سلطه آمریكا میكوشد مذهب دروغین «توحید بازاری» را بر جهان حكمفرما سازد. مذهبی كه نمادش دلار است و روی هر یك از اسكناسهایش جمله «In God We Trust» (ما به خدا ایمان داریم) درج شده و به سان كفر به پروردگار است.
ما افتخار میكنیم كه جمالالدین اسدآبادی در طی اقامت خود در پاریس به سال 1884 میلادی یك سازمان وحدت اعراب (Al Urvat al Wothqa) را به وجود آورد و روزنامهای را با همین نام تأسیس و منتشر كرد و از همان شمارة اول، تمامی مسلمانان را به اتحاد برای دفاع از مصر در مقابل استعمار انگلیس دعوت كرد.
گارودی در بخشی دیگر از سخنان خویش اظهار داشت: امروز، آیندة اسلام به اقداماتی بستگی دارد كه با تكیه بر آنها میتوان بار دیگر تمامی آن ابعادی را كه در برهههایی از زمان، موجب عظمت و شكوفایی اسلام شده بود، به مردم شناساند.
بعد جهانشمولی اسلام از آن جهت كه خود را به برخی رسوم خاور نزدیك و یا گذشتة خویش محدود نساخته است، بلكه تمامی فرهنگها را میپذیرد و ارتباطی نیرومند میان غرب و شرق، مسیحیت و اسلام و نیز حكومتهای گذشتههای دور ایرانزمین، هند، و چین برقرار میكند.
متن بیانات گارودی كه به زبان فرانسه ایراد كرد، هماكنون در اختیار است؛ ولی متأسفانه به طور كامل ترجمه نشده است. یكی از اتفاقات جالب در این كنفرانس دیدار گارودی با دكتر جاوید اقبال ـ فرزند شاعر و فیلسوف معروف علامه محمداقبال لاهوری ـ بود كه گارودی با افكار و اندیشههای او آشنایی كامل داشت. جاوید اقبال در سخنرانی خود سید را بنیانگذار نهضت پان اسلامیزم و ضد غرب نامید و از قول پدر خود نقل كرد كه او سید جمالالدین را تنها كسی میدانست كه سزاوار لقب «مجدد» و «مصلح» میباشد.